همین که از برم آن سرو نازنین برخاست


ز اندرون دلم آه آتشین برخاست

ز هر کجا که به جای دگر به طالع سعد


نزول کرد قیامت از آن زمین برخاست

نمود از طرف برقع آفتاب جمال


ز عاشقان جهان الغیاث ازین برخاست

به راستی که اگر چه نشسته در جان است


به قامت از چمن باغ دل چنین برخاست

به رغم اگر چه رقیبش نشسته هم پهلوست


ولی چه چاره که از خار انگبین برخاست

چه قادرست به تاراج جان و غارت دل


به ترک تاز چو یاغی که از کمین برخاست

هزار دل به در افتد چو زلف بفشاند


ز نیفه ها که از آن نافه های چین برخاست

به هر لطیفه که پیوست در محاسن او


ز بام سدره به تحسینم آفرین برخاست

زمانه در پی آزار من چنان که هلیل


به کینه در طلب هرمز حزین برخاست

نزاریا مخور اندیشه کاین همه شر و شور


به روزگار تو از رای خرده بین برخاست